وبلاگ تفريحي و سرگرمي چيت چت


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 4
ساعت | بازدید : 379 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

هنگامی که آلبرت انیشتین شاغل در دانشگاه پرینستون بود ، یک روز قرار بود به خانه برود ولی او آدرس خانه اش را فراموش کرده بود. راننده تاکسی او را نمی شناخت. انیشتین از راننده پرسید آیا او می داند خانه اینشتین کجاست. راننده گفت : “چه کسی آدرس اینشتین را نمی داند؟ هر کسی در پرینستون ادرس خانه انشتین را میداند. آیا می خواهید به ملاقات او بروید؟” . اینشتین پاسخ داد :” من اینشتین هستم . من آدرس منزل خود را فراموش کرده ام ، می توانید شما مرا به آنجا ببرید؟ ” . راننده او را به خانه اش رساند و از او هیچ کرایه ای نیز نگرفت... .

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 5
ساعت | بازدید : 365 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

 

 

یکبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود که مسئول کنترل بلیط به کوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اشرا جستجو کرد ولی نتوانست آنرا پیدا کند. سپس در جیب شلوار خود جستجو کرد ولی باز هم بلیط را پیدا نکرد. سپس در کیف خود را نگاه کرد ولی بازهم نتوانست آنرا پیدا کند.بعد از آن او صندلی کنار خودش را جستجو کرد ولی بازهم بلیطش را پیدا نکرد.

مسئول بلیط گفت : دکتر اینشتین ، من می دانم که شما که هستید . همه ما به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم که شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد که فیزیکدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی برده و هنوز در حال جستجوست.

مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دکتر انیشتین ، دکتر انشتین ، نگران نباش ، من می دانم که شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من مطمئن هستم که شما یک بلیط خریده اید.”

اینشتین به او نگاه کرد و گفت : مرد جوان ، من هم می دانم که چه کسی هستم. چیزی که من نمی دانم این است که من کجا می روم.

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 2
ساعت | بازدید : 347 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

همسر آلبرت انیشتین غالبا اصرار داشت که او در هنگام کار باید لباسهای مناسبتری استفاده کند. انشتین همواره میگفت: “چرا باید اینکار را بکنم هر کسی اینجا می داند من که هستم.” هنگامی که انیشتین برای شرکت در اولین کنفرانس بزرگ خود شرکت کرد نیز همسرش از او خواست که لباس مناسبتری بپوشد، انشتین گفت: “چرا باید اینکار را بکنم هیچ کسی اینجا مر نمی شناسد.”

 

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


خاطراتي از زندگي آلبرت انيشتين 1
ساعت | بازدید : 353 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

یک روز در هنگام تور سخنرانی ، راننده آلبرت انیشتین ، که اغلب در طول سخنرانی او در انتهای سالن می نشست ، بیان کرد که او احتمالا می تواند سخنرانی انشتین را ارائه دهد. زیرا چندین مرتبه آنرا شنیده است. برای اطمینان بیشتر ، در توقف بعدی در این سفر، انیشتین و راننده جای خود را عوض کردند و انشتین با لباس راننده در انتهای سالن نشست.

 

پس از ارائه سخنرانی بی عیب و نقص ، توسط یک عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواری شده بود. راننده انشتین خیلی معمولی جواب داد: “خب ، پاسخ به این سوال کاملا ساده است. من شرط می بندم راننده من ، (اشاره به انشتین) که در انتهای سالن وجود دارد ، می تواند پاسخ این سوال را بدهد.”

 

 

 

موضوعات مرتبط: مطالب جالب , ,

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


با يه شكلات شروع شد
ساعت | بازدید : 367 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 با يه شكلات شروع شد 
من يه شكلات گذاشتم تو دستش 
اونم يه شكلات گذاشت تو دستِ من 
من بچه بودم،اونم بچه بود 
سرمُ بالا كردم،سرشُ بالا كرد 
ديد كه منو مي شناسه.....خنديدم 
گفت:دوستيــــم 
گفتم:دوست ِ دوست 
گفت:تا كجا 
گفتم: دوستــــــــي كه "تا" نداره 

 براي ديدن كامل موضوع ،روي ادامه مطلــــــــــب كليك كنيد

موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,

|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


بيا كه ... !!
ساعت | بازدید : 315 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 

از خويش خانه و سرپناهي ندارم و باور كن كه به همه عمر در آرزوي آن هم نبوده ام اما در عمق آرزوي من است كه در دل تو خانه اي داشته باشماگر چه به مساحت يك قلب. پنجــره اي دارم به وسعت دلهــاي پـاك كه شيـشه هاي رنگارنگش به سوي تو و دنياي تو مي نگرم و چون تو را دارم ، همه دارم .
اگر سراسر گيتي از آن من بود و خداي ناخواسته تو نبودي .عرصه گيتي در ديده ام زندان بود ، نه
زندان ، كه گورستان

 


موضوعات مرتبط: جملات زيبا , ,

|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


آرام قدم بردار براي زندگي ، نه زنده بودن
ساعت | بازدید : 416 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

آرزویم برایت این است :

در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن ، آرام قدم برداری برای زندگی کردن . . .


موضوعات مرتبط: جملات زيبا , ,

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


پنجره ها كلافه اند
ساعت | بازدید : 421 | نویسنده : Behzad | ( نظرات )

 پنجره ها كلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم... اگر نمی آیی پنجره ها را دیگر زجر ندهم... چشم هایم به جهنم...!!! 

برچسب‌ها: شعر عاشقانه , شعر , عشق ,

موضوعات مرتبط: جملات زيبا , ,

|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نظر سنجی

آبي يا قرمز؟؟!!

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 184
:: کل نظرات : 15

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 33
:: باردید دیروز : 229
:: بازدید هفته : 262
:: بازدید ماه : 2068
:: بازدید سال : 11909
:: بازدید کلی : 41703