این هم صدای مظفرالدین شاه که یکی از قدیمی ترین اسناد صوتی ایرانی هست که موجود می باشد. لینک دانلود
این صدا مربوط به پنجمین شاه دوره قاجار ـ مظفرالدین شاه قاجار است. این صدا با حضور اتابک اعظم و وزیر امور خارجه گفته شده است.
برای درک بهترسخنان شاه قاجار و يا اينكه شايد براى بعضى از دوستان واضح نباشد، متن آن بصورت مکتوب در زیر درج شده است .
جناب…. و اتابک اعظم از خدمات صادق ولایق شما…. که تا به حال چهل سال است که خدمت می کنید ، از همه خدمات شما راضی هستیم بخصوص از خدمات این سه ، چهار ساله ای که در وزارت خودتان کار می کنید وانشالله عوض اینها را ، همه را به شما مرحمت خواهیم فرمود و شما هم ابدا ذره ای در خدمات خودتون انشالله قصور نخواهید کرد و مرحمت ما را به اعلای درجه نسبت به خودتان بدانید.
انشالله الرحمن بعد از چهار صد سال که خدمت می کنید امیدوار هستم که همیشه خوب باشید واین خدماتی که به من میکنید ،واسه مملکت ایران می کنید البته خداوند او را ……..بی …… بی عوض نخواهد گذاشت.
انشالله عوض او را هم خدا وهم سایه خدا که خودمان باشیم به شما خواهم داد واز خدمات همه وزرا هم راضی هستيم و شما خدمات همه را حقیقتا خوب عرض می کنید وهمه را به موقع عرض می کنید.
پس نوشت: اتابک اعظم (میرزا علی اصغرخان امین السلطان)، فرزند دوم آقا ابراهیم امینالسلطان، صدر اعظم سه پادشاه قاجار، ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه بود. به ترتیب به القاب صاحبجمع، امینالسلطان، و اتابک اعظم ملقب بود. وی در ۲۱ رجب ۱۳۲۵ هجری قمری در جریان جنبش مشروطه ایران به دست عباس آقا تبریزی کشته شد
در سمت راست صفحه ای که باز می شود شرکت مزدا دلیل نام گذاری خود را توضیح داده است.
متن انگلیسی زیر عین متن مندرج در سایت مزداست.
خود ببینید و بخوانید.
The company's name, "Mazda," derives from Ahura Mazda, a god of the earliest civilizations in West Asia . We have interpreted Ahura Mazda, the god of wisdom, intelligence and harmony, as the symbol of the origin of both Eastern and Western civilizations, and also as a symbol of automobile culture. It incorporates a desire to achieve world peace and the development of the automobile manufacturing industry. It also derives from the name of our founder, Jujiro Matsuda.
برگردان متن بالا : "نام شرکت، �مزدا� برگرفته از اهورا مزدا، خدایی از تمدنهای پیشین آسیای غربی، می باشد. ما اهورا مزدا را خدای خرد، هوش و هماهنگی پنداشته ایم، به عنوان نشانه ای اصلی در هردو تمدن غربی و شرقی، و همچنین نشانه فرهنگ ماشینی. این شامل میل به رسیدن به صلح جهانی و توسعه صنعت خودروسازی است. همچنین برگرفته از نام مؤسس شرکت ما جوجیرو ماتسودا می باشد."
واسه من كه خيلي جالــــــب بود. اميدوارم شمام خوشتون اومده باشه
تا حالا به این فکر کرده اید که احمقترین فرد جهان چه کاری باید انجام بدهد تا این لقب برازنده وی باشد؟! فردی به نام جاناتان پارکر در هنگام دزدی، اشتباهی کرده است که این لقب را کاملا برازنده خود نموده است.
آقای پارکر دزد، شبی تصمیم می گیرد که به خانه ای که در حومه شهر قرار دارد دستبرد بزند و چند الماس گرانقیمت را بدزدد، اما بعد از این که الماس ها را برداشت و قصد خروج داشت، چشمش به کامپیوتر می افتد و تصمیم می گیرد که مثلا خود شیرنی کند و در Facebook خود بگوید �دارم دزدی می کنم�، پس وارد Facebook می شود و پیغام را می گذارد ولی موقع خروج فراموش می کند که از اکانت خود خارج شود. و ادامه ماجرا هم که کاملا قابل حدس زدن است..!
اتومبیل مردی كه به تنهایی سفر می كرد در نزدیكی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئیس صومعه گفت : �ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ �
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر كردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای كه تا قبل از آن هرگز نشنیده بود ....
براي ديدن بقيه داستان روي ادامه مطلــــــــــــــــب كليك كنيد
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند" مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید."
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"
مرد مسن گفت: "ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"